هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

عکسای آتلیه

امروز اومدم فقط عکس بذارم. آخه سرکارم و یه سری عکسا رو هم ندارم اینجا. فعلا عکسای آتلیه ات رو میذارم که 11 شهریور رفتیم. خوشگل خوش تیپ فتوژنیک مامانننننننننن  ...
25 شهريور 1392

شیرین زبونی

دختر خوشگلم اونقدرررررررررر سر هممون شلوغه حتی تو   که فرصت نمی کنم وبلاگتو به روز کنم. عکس هم که به زور باید ازت بگیرم به خدا. تا دوربین می بینی بیش فعال میشی  ما از اون دفعه که رفتیم استخر یه عالمه کار کردیم. یه روز خانه کودک تماشا رفتیم با مشکات (مشتات به قول شما) ، راستین، هیراد و سبحان. عکساش پیش خاله مریمه مامان سبحان. ایشالا می گیرم میذارم بعدا.  خب دیگه چبکار کردیم؟  .... آهان، داریم اسباب کشی می کنیم چون صاحبخونه مون خیلی آدم بدیه نذاشت ما بمونیم تو خونه تا دو ماه دیگه که خونه خودمون آماده میشه. پس رفتیم یه جا دیگه اجاره کردیم. از امشب هم باید بیفتیم به جون وسایل.  حالا از حرفایی که می زنی بگم -...
30 مرداد 1392

یک روز استخر یک روز خانه کودک

یک روز 5شنبه با دوستای خوبمون رفتیم استخر. خاله صفورا هم زحمت کشید و یواشکی دوربین آورد تا از شماها عکس بگیره. تو همش توی تیوپت بودی و خیلی خوش گذشت بهت. گاهی هم می نشستی کنار استخر و می گفتی 1 2 3 می پریدی تو بغل من... خیلی بهت خوش گذشت. البته بعدش بچه ها مریض شدن که معلوم نیست چیه. اینم عکس استخر   فرداش هم با خاله حدیث و مشکات، خاله یاسی و رادین، خاله شیما و رهام و خاله سیما و وانیا رفتیم خانه کودک دنیای نور. اونجا بود که رادین و وانیا هم اون مریضی رو گرفتن!   از شیرین زبونیات هم هرچی بگم کمه. راستی عکسای آتلیه که تو نت برگ گرفته بودم هم اماده شده. خیلی خانومه بد عکس می گرفت اما اسکن می کنم و عکسشو می...
5 مرداد 1392

هانا در عکس

این هفته ای که گذشت یه عالمه بیرون بودیم و کلی حال کردیم   الانم تندی اومدم فقط عکس بذارم و برم. اول از مهمونی خونه خودمون و بعد خونه خاله سارا شروع می کنم و بعدش هم چند تا عکس متفرقه  خونه خودمون که خاله صبا اومده بود و لطف کرد اومد خونه ما. عصر هم خاله حدیث و مشکات جوون با خاله صفورا و آوا جون و خاله مریم و سبحان جون و خاله گندم و رهام جون اومدن هانا جون - مشکات جون - آوا جون - سبحان جون - رهام جون اینم نیوشا جوون   حالا خونه خاله سارا که فرداش بود هانا - آوا - بنیتا - بنیتا حالا هم مشکات   حالا هم چند تا عکس که از قبل مونده بود     ...
22 تير 1392

هانا نامه

عسلم خودمم نمی دونم این چه عنوانی بود گذاشتم روی این مطلب.  امروز که داشتیم می رفتیم مهد، من طبق معمول داشتم قربون صدقه ات می رفتم. من همیشه پشت سر هم این کلمات رو میگم. دخترم، خانمم، جیگرم، عسلم . امروز تا جیگرم رو گفتم توی مکث من گفتی عسلم عزیزم . کلی عشق کردممممم. دیروز که 14 تیر بود وارد 21 ماه زندگیش شدی. باورم نمیشه کوچولوی 50 سانتی 2860 گرمی من الان اینقدر بزرگ شده و خانم.  دوشنبه 10 تیر دوباره یک نی نی پارتی دیگه خونه خاله حدیث و مشکات جوون بود چون خاله نیر اومده بود و این یه بهانه شد تا مامانا و نی نی ها دوباره همدیگه رو ببینن. حالا در ادامه عکساشو میذارم.  5شنبه هم تولد پسر یکی از دوستامون رفتیم که خال...
15 تير 1392

هانای بلبل

خب، از اونجایی که امروز از سرکار دارم اینا رو می نویسم و عکس هم ندارم بذارم یه راست میرم سر شیرین زبونی های هانا خانم جیگر. دختر خوشگل من واسه خودش خانمی شده و کاملا حرف می زنه. اگه تا یه ماه پیش فقط منظورشو با کلمات می رسوند الان کاملا حرف می زنه و به ما میگه دقیقا چی می خواد. چون هانا هر روز مهد میره خیلی خوب یاد گرفته با خودش بازی کنه و کمتر می خواد که ما هم باهاش بازی کنیم. حالا حرفاش که خدا رو شکر جمله کامل میگه. در باز شد. برق روشن شد بابا رفت اداره مامان بیدار شو کچل (اسم عروسکش) ممه بخور نازی بازی کن بیا بغلم بریم مهد پیش الا (شهلا) غذا بخوریم بیا بخواب مامان پاشو بیدار ...
3 تير 1392

مهمونی نی نی ها خونه ما

5شنبه دوستای گلمون از نی نی سایت رو دعوت کردیم بیان خونمون. قبول زحمت کردن و اومدن. امیدوارم بهشون خوش گذشته باشه. به من و هانا که خیلی خوش گذشت و من بعد از مدت ها در جمع دوستانم بودم و خیلی روحیه ام عوض شد. الانم عکسای اون روز رو میذارم و بعدش هم عکسای پارکی که دیروز رفتیم و کلی هانا بازی کرد. مشکات جون خاله هدیس هانا و آرمان خاله آرزو آوا - هانا - بنیتا که من عاشقش شدمممممممممم    آرمان - رادین - آوا - هانا - بنیتا که دیگه طاقت نیاورد بشینه :)) اینجا مه سما هم اضافه شده آرمان چرا رهام عصبانی شده؟؟؟ این دو تا فینگیلا رو ببین مه سما جونم که خیلی بامزه با خودش بازی می کنه ...
25 خرداد 1392

شمال به روایت تصویر

جوووون چه ذختر خوش تیپی حالا یه کم آب بازی لب دریا با مامان حالا یه کم بستنی بخوریم حالا برم دستامو بشورم آخه کف بالکن کی ولو میشه؟ موتور سواری هم حال میده ها حالا برم یه دوری تو دریا بزنم اینم توی خونه خودمون... هانا قهرمان   ...
20 خرداد 1392

3 روز مانده به 20 ماهگی

فقط سه روز مونده که تو عزیز دلم 19 ماهگیت رو تموم کنی و وارد بیستمین ماه زندگیت بشی. الانم که نیستی رفتی مهد کودک. دو روزه که خودت میری تو و کاری به من نداری. باید خدا رو شکر کنم چون اصلا تحمل گریه های تو رو نداشتم و ندارم. از وقتی رفتی مهد که حدود 2 هفته است آبریزش بینی پیدا کردی و خدا رو شکر خوب شدی. خیلی دختر خوبی هستی و تازگی ها هم جمله میگی. البته جمله هات 2 کلمه ای هستن و البته یه بدی بزرگ داری. صبح ها خیلی زود از خواب بیدار میشی   منم خواااااااااااااب می خوام گریه کنم یعنی. شعر می خونی همش میگی تاب تاب عباسی... چشم چشم دو ابرو... توی مهد هم انگار همش توی کریر میری چون گیر دادی به کریر خودت و یا خودت توشی یا عروسکات. تکون مید...
12 خرداد 1392