هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

هانا و مهد کودک

امروز که روز شنبه باشه هانا خانم روز پنجمه که میره مهد کودک. روز اول و دوم چیزی نگفت. روز سوم و چهارم موقع جدا شدن گریه کرد و امروز یه کوچولو لب ورچید. دل من هم توی هر بار جدا شدن انگار از وسط دو تیکه میشه. امروز که برگشتم خونه (آخه امروز قراره تا ساعت 1 بمونه) وقتی درو باز کردم بوی هانا خورد به صورتم و اشکم رو درآورد. انگار من بیشتر به هانا احتیاج دارم تا اون به من. وقتی مامانم میشه و بغلم می کنه. وقتی سرمو میذاره رو پاش پیش پیشم می کنه لالا کنم واسم آقا پلیسه می خونه. وای خدااا دلم براش تنگ شده. نمی دونم چطوری قراره از ضبح تا عصر پیشش نباشم.  هانا خانم ما عاشق پاپ کورنه. امروز از خواب بیدار شده اسمش یادش نمیومد. آخه به پاپ کورن میگ...
28 ارديبهشت 1392

یک سال و نیم هانا

خدا رو شکر میگم که تو رو به ما داد. تو قشنگ ترین، بهترین، بی همتاترین و دل انگیزترین موهبتی بودی که خدا می تونسته به من بده. الان هم با دو سه روز تاخیر یک سال و نیم رو پشت سر گذاشتی. واسه خودت خانمی هستی و من به همه چیزت افتخار می کنم. شعرها رو خیلی خوب می خونی با زبون کودکانه ات. abc بلدی، شعرهای کلاست رو می خونی، شعرهای انگلیسی baby genius رو بلدی. دستشوییت رو که میگی کاملا و کلا فدات بشم به طور خلاصه  در ضمن خیلی فیلمییییییییییییییییییییییییی... یه ادا اصولی از خودت در میاری ریسه میرم از خنده. وقتی تلو تلو می خوری و میگم هانا بپا. از عمد دوباره اونکارو می کنی و می خوری زمین. پوشک هم که نداری دستتو میگیری پشتت راه میری هههههههههههه...
18 ارديبهشت 1392

به هانا افتخار می کنم

همونطور که توی پست قبل نوشتم از شنبه 17 فروردین تلاش من و هانا برای کنار گذاشتن پوشک آغاز شد   روز اول همش گریه بود. روز دوم تخلیه مثانه در شلوار و روز سوم شروع کرد به گفتن کلمه جیش. و الان که یه هفته می گذره هانا کاملا جیشش رو میگه و خودش و من رو راحت کرد. حالا جالب اینه که با اینکه شبا پوشک داره اما بیدار میشه و میخواد که بره روی لگن بشینه. منم اشکم در میاد هههه آخه نصفه شب خیلی سخته  حالا از کارای جدید و بامزه هانا بنویسم. وقتی ما نشستیم میاد میزنه به پامون میگه پاشو ههههه بعدش که ما بلند میشیم میگه یغل هههههههههههه هم خنده داره هم گریه دار... آخه دستمون افتاد از بس بغلت کردیم مادر.  یه کار بامزه دیگه اینه که میگ...
26 فروردين 1392

هانا و سال جدید

سال 1392 هم شروع شد و هانای قشنگ من پا به دومین بهار زندگیش گذاشت. هر روز قشنگ تر از روز قبل حرف می زنه و منظورش رو به ما می رسونه. شعرهاشو همچنان می خونه و زبان انگلیسیش هم پیشرفت کرده. اگه خدا بخواد از دو سالگی باهاش انگلیسی حرف می زنم. شیر من رو کمتر می خوره و بیشتر غذا می خوره. از روز شنبه 17 فروردین هم قراره پروسه از پوشک گیری رو شروع کنیم چون براساس کتاب مادر کافی جو فراست، الان برای هانا زمان مناسبیه. این چند روز اول سال نو درگیر عروسی دختر خاله ام بود که توی سمنان برگزار می شد. هشتم رفتیم سمنان نهم عروسی و دهم پاتختی بود. هانا هم ترکوند   خیلی به ما خوش گذشت و هانا اصلا اذیت نکرد. خدا رو شکر گذاشت کلی تو عروسی مامانش هم بتر...
13 فروردين 1392

آخرین روزهای سال 91

عزیز دل مامان به خدا وقت نمی کنم بیام وبتو آپ کنم. دوربینمون هم که دو هفته ای خراب بود و عکس خیلی خوب ازت نگرفتم. البته اینم بگم که تا دوربینو می بینی سرتو میندازی پایین تا عکس یا فیلم ازت نگیریم. دیگه کم کم حرف می زنی و منظور خودت رو با اشاره و همون زبون دست و پا شکسته ای که باز کردی می رسونی. عاشق پارک و سرسره ای. از این سرسره پیچ پیچی ها سوار میشی و غش می کنی از خنده. توی کلاستون برای سال نو ازتون عکس گرفتن که میذارم توی ادامه مطلب البته ازشون عکس گرفتم و کیفیتش اومده پایین. تمام شعرها رو با دست و پا اجرا می کنی. می رقصی و خیلی بامزه شونه هاتو عقب جلو می کنی. کارت های باما داری و حدود 30 تاشونو بلدی. هم انگلیسی و هم فارسی. آفرین باهوش...
26 اسفند 1391

سرماخوردگی و کلمات جدید

هفته پیش من یه سرماخوردگی خیلی بد داشتم که از زور سرفه می خواستم خفه شم. هانا هم از من گرفت ولی خدا رو شکر فقط یک 24 ساعت تب کرد و به سرفه و اینا نرسید. تبش البته خیلی بالا بود و اینکه میگم خدا رو شکر دلیلش اینه که سرفه ها خیلی خیلی بدتر بودن. خب اینکه به خیر گذشت. هانا جون ما از این پکیج کارت های باما داره. اولش شروع کردم باهاش فارسی کار کردن اما دیدم که فعلا فارسی لازم نیست چون هیچوقت دیر نمیشه واسه همین با انگلیسی شروع کردم. کلمات آسون رو جدا کردم و شروع به کار کردیم. الان هانا این کلمات رو میگه و کاملا می شناسه.. البته به انگلیسی میگه.  apple اپه banana نانا fish ایش cat ات tea تی eye آی ball با book بوو egg اک ...
21 بهمن 1391

کارگاه مادر و کودک و هانا

یه دو هفته ای میشه که هانا و من میریم کلاس کارگاه مادر و کودک ویژه بچه های یک تا دو سال. تجربه خیلی خوب و قشنگیه که آدم همراه بجه اش بره کلاس. اونم بچه یک ساله   روز اول هانا همش بغل من بود و اصلا نه با بچه های دیگه کاری داشت و نه با مربیش و نه با وسایل بازی. فقط یک کوچولو تاب سواری کرد. اما از جلسه دوم کم کم یخش آب شد و الان واسه خودش کلی بازی می کنه. با بچه ها دوست شده و مربیش رو هم خیلی دوست داره. اسم دوستاش امیرمهدی خاله رومینای نی نی سایت، پارمیس و پانیای دو قلو و مایسا هست. پارمیس و پانیا و مایسا همسن هستن. هانا و امیرمهدی هم همسنن. بچه ها اولش توی کلاس بازی می کنن. بعد شعر می خونن و ورزش می کنن. مربی واسشون کتاب می خونه. بعد...
30 دی 1391

سفزنامه کیش

خب بعد از مدت ها اومدم که اینجا بنویسم.. واقعا هانا هیچ وقتی واسم نمیذاره. کلا شدم مادر 24 ساعته ههه.. البته فداش بشم من... وظیفمه..  قبل از اینکه عکسای کیش رو بذارم که از اول دی رفتیم تا چهارم... بنویسم که هانا چیا میگه و چیکارا میکنه: نه بابا م م ه عس (عکس) چیک (عکس میندازه.. این صداشه) ابه ا a یعنی سلام هرچی هم ما میگیم و میخواد تکرار کنه میگه "ابی" آبی نه ها.. ابی آشغال ببینه میگه اه .. برش میداره می بره میندازه توی سطل خب، حالا از کاراش: رقص، بشکن، سرسری، دست دستی، که قبلا هم بلد بود.. الان اعضای بدنش رو نشون میده.. چشم گوش دماغ دهن دندون دست پا مو سر، شوت توپ با پا... تند هم می دوه... جلو پاش هم نگاه نمی ک...
6 دی 1391

تولدت مبارک

تولدت مبارک عزیزم... ایشالا صد ساله بشی... خدایا شکرت و هزاران بار شکرت... عکس های تولد در ادامه مطلب... البته هانا جون خیلی کلافه بود و همه میگن که بچه ها همشون در تولد یک سالگی کلافه میشن... پس تقصیر هانا نبوده هههه   تزئینات تولد هانا جونی کارت تشکر اینم عکس های مهمونی هانا و دوستش آناهیتا  هانا و دوستاش آناهیتا و آنیتا هانا و دوستش آوا میز شام.. چون دندونش هم در اومده بوذ آش دندونی هم داشتیم اینم کیک که کاش شیرینی لادن یک کم بیشتر سلیقه به خرج می داد ...
14 آبان 1391