هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

هانای ما هم دندون دار شد

درست یک هفته مونده به روز تولدت یعنی 14 آبان، دندون پایینت نیش زد. بالاخره هانا هم دندون دار شد. هنوز نمیذاره دندونش رو ببینیم اما صدای خوردن قاشق بهش خیلی لذت بخشه... به محض رویت دندون های جلو که دوتاش با همه، و گرفتن عکس، بر می گردم... جمعه هم براش تولد داریم و ما خیلی درگیر کاریم...
9 آبان 1391

در آستانه یک سالگی

فقط یک هفته مونده به روزی که تو به دنیا اومدی و دنیای منو پر از عشق و خوشبختی کردی. پارسال این موقع بیتاب به آغوش کشیدنت بودم و امسال هر لحظه می خوام بغلت کنم. چه بوی خوبی میدی. چقدر نرمی و چقدر لمس کردن موهاتو دوست دارم.  چقدر دوست دارم وقتی می خوای به تقلید از من منو بخوری :) نه میگی، دد میگی، چیک میگی انگار داری عکس می گیری. آقا میگی و من روزی هزار بار میگم خدایا شکرت که این فرشته رو به من دادی. البته هنوزم بی دندونی ها :)) نمی دونم چطوری وسعت دوست داشتنم رو بهت بگم. عکسای جدیدت رو میذارم تا روز تولدت... جمعه تولد می گیریم برات و سرم خیلی شلوغه و نمی رسم بیام دوباره عکس بذارم.. عکس ها در ادامه مطلب ...
7 آبان 1391

هانا کوچولو بزرگ شده

دختر من واسه خودش خانمی شده. نانای می کنه و سرشو اینور اونور تکون میده. کلاغ پر و تاپ تاپ خمیر بلده. می دونه چطوری قلقلک بده. کاملا راه میره و وسطاش کله پا میشه. آقا و نه میگه. واسه خودش یه پا شیطون شده. الانم نمیذاره بنویسم. سریع عکس بذارم پا شم. اولین قدم ها در لباس خواب نو به یاد فدیما توی کریر ...
29 مهر 1391

11 ماه و سه روزگی

اتفاقات زیادی افتاده و هانا کارای زیادی می کنه... الان هم با دیرکرد اومدم بگم هانا در 11 ماه و سه روزگی راه افتاد و الان هم راه میره... دو هفته دیگه هم تولدشه... بعدا میام مفصل می نویسم. 
29 مهر 1391

دو روز تا شروع 12 ماهگی

سلام به دخمل نازنازی مامان... از بس نمیذاری بشینم پای اینترنت، وبلاگت 1 ماه است که به روز نشده. امروز هم فکر کنم چند دفعه ای باید از دستت فرار کنم بیام بنویسم. الان داری شیر می خوری و خوابت برده.. منم یه دستی دارم تایپ می کنم.. خب حالا بریم سر اصل مطلب: 1- هانای پیرزن هنوز بی دندونههههههه البته خیلی بی تابی می کنی مامان اما دندون خبری نیست. 2- شبا توی تختت می خوابی اما نصفه شبی اسباب کشی می کنی به اتاق ما... تازگی هم یاد گرفتی دمر می خوابی شیر می خوری بعدش چاردست و پا میشی و می شینی و کلا خواب از سرت می پره 3- به شعر و آهنگ خیلی علاقه داری... دست می زنی و نای نای می کنی. 4- شعر توپ سفیدم قشنگی و نازی و شعر یه روز یه اقا خرگوشه رو هم ...
12 مهر 1391

تولد پسرعموی هانا - محمدحسن

4 شهریور تولد محمدحسن پسر عموی هانا جون ما بود. اما تولدش رو زودتر گرفتن و ما هم به همراه هانایی رفتیم تولد. خیلی خوش گذشت. هانا و محمدحسن کلی با هم بازی و البته گاهی هم دعوا کردن  هانا خانوم شدیدا نای نای می کنه.هههه. وقتی لالا داره بهش میگیم هانا لالا، چهاردست و پا میاد سرشو میذاره روی بالشش. به شدت نسبت به عروسکاش حسودی می کنه و من اگه بغلشون کنم میاد کتکشون می زنه. هنوز دندون نداره اما غذاها رو می خوره عین خاله پیرزنا  عاشق موقعی هستم که چارچنگولی می چسبه به من و تکون نمی خوره... یه صداهای عجیبی از خودش درمیاره انگار حرف می زنه.. دوست داره راه بره اما بیشتر مواقع کله پا میشه .. فداش بشم من  توی حمام یا راهرو د...
6 شهريور 1391

هانای قرتی

چهاردست و پا میره، بای بای می کنه، نای نای می کنه، وقتی براش شعر می خونم آ آ می کنه انگار که داره با من می خونه... اومدم عکساشو بذارم.. دختر قشنگم دستاشو می گیره بلند میشه می ایسته و چند قدم بر می داره   ...
24 مرداد 1391

سفر به ماسال،کلاردشت و نمک آبرود

خیلی خوش گذشت. چهارشنبه 4 مرداد راه افتادیم. اول رفتیم ماسال بالای کوه توی جنگل یه کلبه گرفتیم و یک شب اونجا موندیم. عصری رفتیم جنگل نوردی و واقعا از مناظر لذت بردیم. هانا خیلی دختر خوبی بود و اصلا اذیت نکرد. با تمام جوجوهای اونجا هم دوست شده بود.    فردا صبحش رفتیم ماسوله و بعدش هم به سمت کلاردشت حرکت کردیم. هوای کلاردشت خیلی خوب بود. اینم چند تا عکس از کلاردشت، جاده عباس آباد و نمک آبرود... البته هانا خانوم با تیوپش توی آب هم رفت که باید عکساشو از عمه جون و شهناز جون بگیرم و بذارم... هانا و عمه جون سارا - جاده عباس آباد هانا و مامان بابا، بابایی و سهیلا جون، شهناز جون - جاده عباس آباد هانا و مامان ...
8 مرداد 1391
10480 0 10 ادامه مطلب