هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

اتاق هانا خانوم

سلام مامانی، امروز می خوام عکس هایی از اتاقتو که چیدیم واست بذارم. شهناز جون کلی زحمت کشیده تمام روتختی ها رو دوخته، بابا داریوش هم که زحمت خرید همه این لوازم رو کشیده. امیدوارم خوشت بیاد. وقتی بزرگتر شدی، اتاقی برات درست می کنم به سلیقه خودت که همیشه ازش لذت ببری. هنوز فرشتو نگرفتیم اما خواستم عکسا رو بذارم. دوستت دارم. امیدوارم این مدت زمان باقیمانده زودی تموم بشه و تو بیای بغل مامان.  از امروز به بعد باید بریم تو کار کم و کسری هاااااااا  عکس ها در ادامه مطلب   ...
28 ارديبهشت 1391

سفر به شهر پدری

هانای خوشگلم رو بردیم سفر.. جمعه و شنبه رفتیم طالقان. هوا خیلی خوب بود و البته شبش رعد و برق شد. هانا خواب بود و برق رفته بود. بابا و بابایی شومینه روشن کردند و خیلی خوش گذشت... به جز اینکه همه بوی دود گرفتیم ولی شب جالبی بود... همش با عمه سارا خندیدیم.  پنج شنبه هم رفته بودیم عروسی... اینم عکس هانا خانوم با موهای شینیون کرده: اینم چند تا عکس از توی خونه و آبشار کرکبود و بیرون از خونه:           ...
25 ارديبهشت 1391

مهمونی نی نی ها

شنبه 16 اردیبهشت چند تا از خاله ها و نی نی های نازشون اومدن خونه ما... هانا و آرمان خاله آرزو نمی دونم چرا هانا به آرمان خاله نگین گیر داده بود.. هی اشکشو در می آورد جمع نی نی ها جمعه... آرمان - هانا - بنیتا - آرمان بنیتا میگه: منم آرمان ما دوستتون داریییییییییییییم ...
19 ارديبهشت 1391

نی نی سایت در روز تولد هانا

هانا جون خیلی وقت بود می خواستم بیام گفتگوهای خاله های نی نی سایتی رو توی روز تولدت بنویسم.. نوشتن که نه... کپی کنم واست... مائده مامان پرنیا (12 شب): مریمی فردا زایمان داره واسش دعا کنین نرگس (8:29 صبح):  الان مريمي بايد هاناي گلشو ديده باشه. الهي كه جفتشون سالم و سلامت باشن سهیلا (8:32 صبح):  صبحححححح بخيررررررررررررررررررررررررررررررررر  مريمي مباركهههههههههههههههههههههههههههه حتما تا الان ديگه مامان شدييييي خانمی (9:18):  سلام مامانا  كسي ميدونه مريمي چه ساعتي عمل داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نگین مامان آرمان توپولی (10:31):  مباركهههههههههههههههههههههههههههههه مريمييييييييييييييييييييييييييي هان...
15 ارديبهشت 1391

هانا و باباش

امروز جمعه 8 اردیبهشت 1391 شده دیگه و دختر ما یه عالمه کارای جدید می کنه. اول اینو بگم که هفته پیش قرار شد برم دوباره موسسه و زبان درس بدم. دو جلسه رفتم اما دختر عزیزم وقتی برای اولین بار حدود 2 ساعت با باباش توی خونه تنها موند 45 دقیقه آخر بدجوری گریه کرد. دیدم داره اذیت میشه. آخه توی خونه حتی روزایی هم که کلاس نداشتم همش به من می چسبید واسه همین دیگه نمیرم با اینکه خیلی دلم می خواست برم دوباره درس بدم.   اما فدای سر هانا جونم  اولین سرماخوردگی رو هم که خوردی... بمیرم واست  هانا بانوی ما دیگه میشینه و البته کمی لق لق می خوره....   کلا نشستن رو دوست داره خیلی اما اخیرا وقتی میشینه باسنش رو هل میده جلو ...
8 ارديبهشت 1391

روروئک سواری به روایت تصویر

امروز 25 فروردین 1391 هانا خانوم ما در پنج ماه و 11 روزگی با روروئکش راه رفت... البته دنده عقب.   خب تازه اولش اینطوریه. همه بچه ها دنده عقب میرن و بعدش درست راه میرن. اینم چند تا عکس از روروئک سواری و موارد دیگه خمار من هههههههههه وای مامان کشتی منو.... تاب منههههههههههه اینم شست پای منهههههههه آخ جون تابستوووووووون راه میرم خداااااااااااا ...
3 ارديبهشت 1391

خونه خاله گلاره

وای که چقدر دیروز به هانا و مامانش خوش گذشت... کنار این نی نی های خوشمزه  هانای صورتی پوش، آرمان خاله نگین، بنیتای خاله گلاره، پارسای خاله الناز، آوای خاله صفورا، بنیتای خاله سارا خیلی نازین همتون.... موش بیاد همتون رو بخوره با هم ...
27 فروردين 1391

گذر روزها

باورم نمیشه که 5 ماه از روزی  که تو وارد زندگی ما شدی گذشته است. در این 5 ماه لحظه لحظه اش برای ما پر از شور و شادی و خاطره های تکرار نشدنی و پر از لذت بود. کارهای جدید تو با اینکه برای همه بچه های این سن اتفاق می افته اما زندگی ما رو از لذت پر کرده. با اینکه می دونم نمیشه اما دلم می خواد این روزا یک کم دیرتر بگذرند تا من لذت بیشتری از اونها ببرم.  وقتی صبح ها از خواب بیدار میشی میام بالای سرت میگم سلام مامانم سلام عشق من و تو با تمتم وجود می خندی و دل من رو آب می کنی. وقتی هم که کنارت دراز کشیده باشم می فهمم که نگاهم می کنی و وقتی چشمامو باز می کنم یه جفت چشم شیطون بهم می خنده. تازگیا دم صبح میارمت پیش خودم و تو به پهلو می خواب...
20 فروردين 1391

5 ماه تمام

امروز 14 فروردین 1391 پنج ماهگی شما تموم شد و وارد 6 ماه شدی. رفتیم پیش دکتر. قد شما 66 و وزنت 6300 گرم بود. دور سر هم 41.5 شده است. دکتر اجازه داد که غذای کمکی رو شروع کنیم و من امروز اولین فرنی تو رو پختم و تو یک قاشق خوردی. فردا دو قاشق و همینطور روزی یک قاشق باید اضافه کنم. دکتر گفت که خیلی رشدت خوبه و من خیلی خوشحالم.      ...
14 فروردين 1391