هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

اولین عکس مهدکودکی

عشق مامان درست یک روز قبل از تولدت توی مهدتون عکاس اومده بود. منم چون نمی دونستم کارشون چطوریه گفتم فقط یک عکس ازت بگیرن. حرفی نمی زنم و فقط میگم دوستت دارم. روز به روز بزرگ تر و خانم تر میشی و به قول خودت: هانا خیلی خامونه (خانومه) فقط انگار گریه کردی قبلش چون خیلی قیافه ات تو همه  ...
5 آذر 1392

هانا در عکس

این هفته ای که گذشت یه عالمه بیرون بودیم و کلی حال کردیم   الانم تندی اومدم فقط عکس بذارم و برم. اول از مهمونی خونه خودمون و بعد خونه خاله سارا شروع می کنم و بعدش هم چند تا عکس متفرقه  خونه خودمون که خاله صبا اومده بود و لطف کرد اومد خونه ما. عصر هم خاله حدیث و مشکات جوون با خاله صفورا و آوا جون و خاله مریم و سبحان جون و خاله گندم و رهام جون اومدن هانا جون - مشکات جون - آوا جون - سبحان جون - رهام جون اینم نیوشا جوون   حالا خونه خاله سارا که فرداش بود هانا - آوا - بنیتا - بنیتا حالا هم مشکات   حالا هم چند تا عکس که از قبل مونده بود     ...
22 تير 1392

یک سال و نیم هانا

خدا رو شکر میگم که تو رو به ما داد. تو قشنگ ترین، بهترین، بی همتاترین و دل انگیزترین موهبتی بودی که خدا می تونسته به من بده. الان هم با دو سه روز تاخیر یک سال و نیم رو پشت سر گذاشتی. واسه خودت خانمی هستی و من به همه چیزت افتخار می کنم. شعرها رو خیلی خوب می خونی با زبون کودکانه ات. abc بلدی، شعرهای کلاست رو می خونی، شعرهای انگلیسی baby genius رو بلدی. دستشوییت رو که میگی کاملا و کلا فدات بشم به طور خلاصه  در ضمن خیلی فیلمییییییییییییییییییییییییی... یه ادا اصولی از خودت در میاری ریسه میرم از خنده. وقتی تلو تلو می خوری و میگم هانا بپا. از عمد دوباره اونکارو می کنی و می خوری زمین. پوشک هم که نداری دستتو میگیری پشتت راه میری هههههههههههه...
18 ارديبهشت 1392

آخرین روزهای سال 91

عزیز دل مامان به خدا وقت نمی کنم بیام وبتو آپ کنم. دوربینمون هم که دو هفته ای خراب بود و عکس خیلی خوب ازت نگرفتم. البته اینم بگم که تا دوربینو می بینی سرتو میندازی پایین تا عکس یا فیلم ازت نگیریم. دیگه کم کم حرف می زنی و منظور خودت رو با اشاره و همون زبون دست و پا شکسته ای که باز کردی می رسونی. عاشق پارک و سرسره ای. از این سرسره پیچ پیچی ها سوار میشی و غش می کنی از خنده. توی کلاستون برای سال نو ازتون عکس گرفتن که میذارم توی ادامه مطلب البته ازشون عکس گرفتم و کیفیتش اومده پایین. تمام شعرها رو با دست و پا اجرا می کنی. می رقصی و خیلی بامزه شونه هاتو عقب جلو می کنی. کارت های باما داری و حدود 30 تاشونو بلدی. هم انگلیسی و هم فارسی. آفرین باهوش...
26 اسفند 1391

در آستانه یک سالگی

فقط یک هفته مونده به روزی که تو به دنیا اومدی و دنیای منو پر از عشق و خوشبختی کردی. پارسال این موقع بیتاب به آغوش کشیدنت بودم و امسال هر لحظه می خوام بغلت کنم. چه بوی خوبی میدی. چقدر نرمی و چقدر لمس کردن موهاتو دوست دارم.  چقدر دوست دارم وقتی می خوای به تقلید از من منو بخوری :) نه میگی، دد میگی، چیک میگی انگار داری عکس می گیری. آقا میگی و من روزی هزار بار میگم خدایا شکرت که این فرشته رو به من دادی. البته هنوزم بی دندونی ها :)) نمی دونم چطوری وسعت دوست داشتنم رو بهت بگم. عکسای جدیدت رو میذارم تا روز تولدت... جمعه تولد می گیریم برات و سرم خیلی شلوغه و نمی رسم بیام دوباره عکس بذارم.. عکس ها در ادامه مطلب ...
7 آبان 1391

هانا کوچولو بزرگ شده

دختر من واسه خودش خانمی شده. نانای می کنه و سرشو اینور اونور تکون میده. کلاغ پر و تاپ تاپ خمیر بلده. می دونه چطوری قلقلک بده. کاملا راه میره و وسطاش کله پا میشه. آقا و نه میگه. واسه خودش یه پا شیطون شده. الانم نمیذاره بنویسم. سریع عکس بذارم پا شم. اولین قدم ها در لباس خواب نو به یاد فدیما توی کریر ...
29 مهر 1391

هانای قرتی

چهاردست و پا میره، بای بای می کنه، نای نای می کنه، وقتی براش شعر می خونم آ آ می کنه انگار که داره با من می خونه... اومدم عکساشو بذارم.. دختر قشنگم دستاشو می گیره بلند میشه می ایسته و چند قدم بر می داره   ...
24 مرداد 1391

خوانندگی

خیلی وقته که چیزی ننوشته ام. آخه راستش اینه که شما اصلا واسه من وقتی نذاشتی. همش میگی بشین پیش من، کاری نکن، نرو، غذا نخور، دستشویی نرو، کار خونه رو انجام نده... فقط با من حرف بزن و بازی کن. ای مادر! این که نشد زندگی ههههههههههه    ماشالا هزار ماشالا هم صدا داری در حد خدا بیامرز هایده. همچین خونه رو میذاری رو سرت که احتمالا یکی از همین روزا سقف بیاد پایین  از موقعی که رفتیم خونه خاله نگین تا امروز خیلی کارا یاد گرفتی. وسیله ها رو توی دستت می گیری اما زودی ول می کنی. فریاد های بلندی می زنی، خنده هات پر سر و صدا شده. منو که کامل می شناسی و به جز من خیلی خوب بابات رو می شناسی و فکر کنم عاشقش هستی   اونم همین طور. ...
7 اسفند 1390