هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

هانای ما هم دندون دار شد

درست یک هفته مونده به روز تولدت یعنی 14 آبان، دندون پایینت نیش زد. بالاخره هانا هم دندون دار شد. هنوز نمیذاره دندونش رو ببینیم اما صدای خوردن قاشق بهش خیلی لذت بخشه... به محض رویت دندون های جلو که دوتاش با همه، و گرفتن عکس، بر می گردم... جمعه هم براش تولد داریم و ما خیلی درگیر کاریم...
9 آبان 1391

11 ماه و سه روزگی

اتفاقات زیادی افتاده و هانا کارای زیادی می کنه... الان هم با دیرکرد اومدم بگم هانا در 11 ماه و سه روزگی راه افتاد و الان هم راه میره... دو هفته دیگه هم تولدشه... بعدا میام مفصل می نویسم. 
29 مهر 1391

دو روز تا شروع 12 ماهگی

سلام به دخمل نازنازی مامان... از بس نمیذاری بشینم پای اینترنت، وبلاگت 1 ماه است که به روز نشده. امروز هم فکر کنم چند دفعه ای باید از دستت فرار کنم بیام بنویسم. الان داری شیر می خوری و خوابت برده.. منم یه دستی دارم تایپ می کنم.. خب حالا بریم سر اصل مطلب: 1- هانای پیرزن هنوز بی دندونههههههه البته خیلی بی تابی می کنی مامان اما دندون خبری نیست. 2- شبا توی تختت می خوابی اما نصفه شبی اسباب کشی می کنی به اتاق ما... تازگی هم یاد گرفتی دمر می خوابی شیر می خوری بعدش چاردست و پا میشی و می شینی و کلا خواب از سرت می پره 3- به شعر و آهنگ خیلی علاقه داری... دست می زنی و نای نای می کنی. 4- شعر توپ سفیدم قشنگی و نازی و شعر یه روز یه اقا خرگوشه رو هم ...
12 مهر 1391

تولد پسرعموی هانا - محمدحسن

4 شهریور تولد محمدحسن پسر عموی هانا جون ما بود. اما تولدش رو زودتر گرفتن و ما هم به همراه هانایی رفتیم تولد. خیلی خوش گذشت. هانا و محمدحسن کلی با هم بازی و البته گاهی هم دعوا کردن  هانا خانوم شدیدا نای نای می کنه.هههه. وقتی لالا داره بهش میگیم هانا لالا، چهاردست و پا میاد سرشو میذاره روی بالشش. به شدت نسبت به عروسکاش حسودی می کنه و من اگه بغلشون کنم میاد کتکشون می زنه. هنوز دندون نداره اما غذاها رو می خوره عین خاله پیرزنا  عاشق موقعی هستم که چارچنگولی می چسبه به من و تکون نمی خوره... یه صداهای عجیبی از خودش درمیاره انگار حرف می زنه.. دوست داره راه بره اما بیشتر مواقع کله پا میشه .. فداش بشم من  توی حمام یا راهرو د...
6 شهريور 1391

هانای شیرین

امروز بعد از مدتی بالاخره تصمیم گرفتم بیام و بنویسم. گرفتاری ها اونقدر زیاده که وقت نمی کنم بیام اینترنت. از هانا خانوم بگم که در روز چهارشنبه 28/4/91 شروع کرد به چهاردست و پا راه رفتن. البته قبلش خودشو جابجا می کرد اما بالاخره چهارشنبه در سن 8 ماه و نیم شروع کرد به چهاردست و پا رفتن. بابا و ماما که میگه و البته مدام تکرارشون می کنه. پوف هم میگه که معنیش همون غذاست.. و با هر پوف گفتن کل تفش می ریزه بیرون    یک دختر شری شده که لنگه نداره. خدا رو شکر خیلی شجاعه و اصلا نمی ترسه  وقتی یه چیزی که نباید دست بزنه رو بهش میدیم از ذوقش صدای غرش شیر از خودش درمیاره  خیلی بامحبته و دوست داره خودشو به من یا باباش بچسبونه... ...
2 مرداد 1391

اولین کلمه: بابا و اولین بای بای

در تاریخ سه شنبه 30 خرداد هانا خانوم ما زبون باز کردند و از صبح تا شب پشت سر هم گفتند بابابابابابا... البته اولش مداوم می گفت اما وقتی ازش می خواستم تکرار کنه می گفت با با با... و این چنین بود که بابا هومن یه جورایی ذوق مرگ شد و من بیشتر عشق من... و روز جمعه 3 تیر هم وقتی داشتیم از خونه بابا داریوش می اومدیم بیرون و همه باهات بای بای کردند، هانا خانم هم دستشو بالا پایین کرد و اینطوری بود که بای بای رو یاد گرفت... واییییییییی بمیرم واست من  هنوز خانم بی دندونه دختر من... اما دستاشو می گیره به میز و مبل و کناره های تخت و بلند میشه و می ایسته... سینه خیز روی شکمش می چرخه اما جلو نمیره...  دیروز هم دستاشو گذاشت زمین و زان...
7 تير 1391

هانا و باباش

امروز جمعه 8 اردیبهشت 1391 شده دیگه و دختر ما یه عالمه کارای جدید می کنه. اول اینو بگم که هفته پیش قرار شد برم دوباره موسسه و زبان درس بدم. دو جلسه رفتم اما دختر عزیزم وقتی برای اولین بار حدود 2 ساعت با باباش توی خونه تنها موند 45 دقیقه آخر بدجوری گریه کرد. دیدم داره اذیت میشه. آخه توی خونه حتی روزایی هم که کلاس نداشتم همش به من می چسبید واسه همین دیگه نمیرم با اینکه خیلی دلم می خواست برم دوباره درس بدم.   اما فدای سر هانا جونم  اولین سرماخوردگی رو هم که خوردی... بمیرم واست  هانا بانوی ما دیگه میشینه و البته کمی لق لق می خوره....   کلا نشستن رو دوست داره خیلی اما اخیرا وقتی میشینه باسنش رو هل میده جلو ...
8 ارديبهشت 1391

روروئک سواری به روایت تصویر

امروز 25 فروردین 1391 هانا خانوم ما در پنج ماه و 11 روزگی با روروئکش راه رفت... البته دنده عقب.   خب تازه اولش اینطوریه. همه بچه ها دنده عقب میرن و بعدش درست راه میرن. اینم چند تا عکس از روروئک سواری و موارد دیگه خمار من هههههههههه وای مامان کشتی منو.... تاب منههههههههههه اینم شست پای منهههههههه آخ جون تابستوووووووون راه میرم خداااااااااااا ...
3 ارديبهشت 1391

پیشرفت روز به روز

هانا خانوم ما از روزی که شروع کرد به دست خوردن تا امروز که یاد گرفته ادای منو موقع خوردنش در بیاره خیلی پیشرفت کرده. خیلی بامزه لباشو به هم می ماله و زبونش رو میاره بیرون تا مثل من، منو بخوره  - دست خوردن  - آوازه خوانی و سر و صدا کرذن، جیغ زدن  - آپو آپو کردن همراه با فوران تف به بیرون ههههههه - گرفتن اشیا در دست و بلافاصله بردن توی دهن - مشت خوری - شست خوری - خوردن انگشت شست پا (گاهی یک پا و گاهی هر دو پا) - الان که دیگه خودکفا شده و خودش وسایلو بر می داره و می کنه توی دهنش - صبح ها سنگینی نگاهش رو حس می کنم. وقتی چشمامو باز می کنم می بینم زل زده به من  - عاشق بازی قایم موشکه و امروز برای اولین ...
11 فروردين 1391