هانا نامه
عسلم خودمم نمی دونم این چه عنوانی بود گذاشتم روی این مطلب.
امروز که داشتیم می رفتیم مهد، من طبق معمول داشتم قربون صدقه ات می رفتم. من همیشه پشت سر هم این کلمات رو میگم. دخترم، خانمم، جیگرم، عسلم. امروز تا جیگرم رو گفتم توی مکث من گفتی عسلم عزیزم . کلی عشق کردممممم. دیروز که 14 تیر بود وارد 21 ماه زندگیش شدی. باورم نمیشه کوچولوی 50 سانتی 2860 گرمی من الان اینقدر بزرگ شده و خانم.
دوشنبه 10 تیر دوباره یک نی نی پارتی دیگه خونه خاله حدیث و مشکات جوون بود چون خاله نیر اومده بود و این یه بهانه شد تا مامانا و نی نی ها دوباره همدیگه رو ببینن. حالا در ادامه عکساشو میذارم.
5شنبه هم تولد پسر یکی از دوستامون رفتیم که خاله گلاره اینا و بنیتا جون هم بودن. چون تولد دوست مشترکمون بود. خیلی به شما و بنیتا خوش گذشت. یه عکس هم گرفتم ازتون آخه مگه می موندین سرجاتون؟
دیشب من رفته بودم مسواک بزنم، اومدی پشت در گفتی مامان بیا.. منم گفتم الان میام عزیزم. یهو گفتی بدو عزیزم خیلییییییییییی باحال بود. با بابات غش کرده بودیم از خنده
الان سرکارم دارم می نویسم. برم حجم عکسا رو درست کنم. پست رو کامل کنم بفرستم.
اول مهمونی نی نی ها خونه خاله حدیث که خیلیییی زحمت کشیده بود:
رادین جون - سبحان جون - هانا جون
مشکات جون هم اضافه شد
حالا برین تو تخت... نه شلوغه بیام بیرون
اینم مامانا... وای خونه حدیثو زدیم ترکوندییییییییییییم
اینم عکس مهمونی 5شنبه که با بنیتا جوون بودیموو البته هانا طبق معمول داشت یه طرف دیگه رو میدید..
فسقلیاااااااااااااااااااااااااااا