یک روز استخر یک روز خانه کودک
یک روز 5شنبه با دوستای خوبمون رفتیم استخر. خاله صفورا هم زحمت کشید و یواشکی دوربین آورد تا از شماها عکس بگیره. تو همش توی تیوپت بودی و خیلی خوش گذشت بهت. گاهی هم می نشستی کنار استخر و می گفتی 1 2 3 می پریدی تو بغل من... خیلی بهت خوش گذشت. البته بعدش بچه ها مریض شدن که معلوم نیست چیه.
اینم عکس استخر
فرداش هم با خاله حدیث و مشکات، خاله یاسی و رادین، خاله شیما و رهام و خاله سیما و وانیا رفتیم خانه کودک دنیای نور. اونجا بود که رادین و وانیا هم اون مریضی رو گرفتن!
از شیرین زبونیات هم هرچی بگم کمه. راستی عکسای آتلیه که تو نت برگ گرفته بودم هم اماده شده. خیلی خانومه بد عکس می گرفت اما اسکن می کنم و عکسشو میذارم اینجا.
الان کلا حرفاتو می زنی. جواب ما رو میدی و کم نمیاری اصلا
خیلی هم دختر خوبی هستی. اصلا سر اسباب بازی یا غذا با کسی دعوا نمی کنی. وقتی هم مهمون میاد خونمون و نینی کوچولو داره تو اسباب بازی هاتو بهش میدی و خسیس نیستی. خدا رو شکر!
من و بابا دوستت داریم یه عالمهههههههههههههههههههه عشق من