هانا و مهد کودک
امروز که روز شنبه باشه هانا خانم روز پنجمه که میره مهد کودک. روز اول و دوم چیزی نگفت. روز سوم و چهارم موقع جدا شدن گریه کرد و امروز یه کوچولو لب ورچید. دل من هم توی هر بار جدا شدن انگار از وسط دو تیکه میشه. امروز که برگشتم خونه (آخه امروز قراره تا ساعت 1 بمونه) وقتی درو باز کردم بوی هانا خورد به صورتم و اشکم رو درآورد. انگار من بیشتر به هانا احتیاج دارم تا اون به من. وقتی مامانم میشه و بغلم می کنه. وقتی سرمو میذاره رو پاش پیش پیشم می کنه لالا کنم واسم آقا پلیسه می خونه. وای خدااا دلم براش تنگ شده. نمی دونم چطوری قراره از ضبح تا عصر پیشش نباشم.
هانا خانم ما عاشق پاپ کورنه. امروز از خواب بیدار شده اسمش یادش نمیومد. آخه به پاپ کورن میگه "ماقون" هی می گفت ماما بالو.. ماما لوما.. ماما لولوبا... آخرش یادش اومده داد زده ماما مام ماقون ماقون... مرده بودم از دستش از خنده
الان که نیستی فشارت بدم بوست کنم نازت کنم. برات غذاهای مورد علاقه ات رو دارم می پزم. کته ماهیچه با رب و سالاد الویه که عاشقشونی...
هانا اولین روز مهد - اسم مربیش شهلا جونه که خوذ هانا میگه الا
هانا در شهر پدری - طالقان... وای که چقدر خوش گذشت