هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

خاطره زایمان

1390/8/23 17:17
نویسنده : مامان مریمی
2,073 بازدید
اشتراک گذاری

آخرین ویزینی که رفتم پیش دکتر تقی پورزند روز دوشنبه نهم آبان بود. دکتر ازم خواست که روز شنبه ساعت 7:30 بیمارستان جم باشم. منم از روز جمعه صبح هرتچی خوردم سبک بود. شام هم ساعت 8 خوردم و ساعت 12 هم به زور خوابیدم. صبح برای اینکه به طرح ترافیک نخوریم ساعت 6 راه افتادیم و شش و نیم بیمارستان جم بودیم. منو به بخش زایمان راهنمایی کردند و لباس های مخصوص بیمارستان رو پوشیدم. یه نوار قلب از هانا گرفتند، برای من آنژیوکت وصل کردند و نوبت به اون چیزی رسید که ازش می ترسیدم نیشخند سوند سوند سوند !!! هههههههههه

پرستار با کلی خنده بهم گفت جوری واسم سوند میذاره که از این به بعد هروقت دلم به به خواست به همسری بگم برام سوند بخره... منم خندیدم. سوند رو هم وصل کردند و هیچ دردی هم نداشت نیشخند

ساعت هفت و نیم منو بردن اتاق عمل. دکتر اومده بود. بیرون هم همسری و مامانم و بابا و خواهر همسری منتظر بودند. همه پرستارا می گفتن تو چه مامان خندونی هستی! خدا رو شکر استرس نداشتم و رفتم توی اتاق عمل. دکتر بیهوشیم هم دکتر سهرابی بود که توی ساختمان پزشکان مدیر ساختمون بود. دکتر پورزند هم کلی باهام حال و احوال کرد و کار شروع شد.

وقتی به هوش اومدم توی ریکاوری بودم. اولش یادم نبود زایمان کردم. داشتم ناله می کردم که واسم یه مسکن زدن. بعدش پرسیدم حال بچه ام خوبه؟ و جواب مثبت شنیدم. کامل که به هوش بودم منو بردن اتاق که همه منتظر من بودن. توی اتاق یه شیاف هم واسم گذاشتن و دیگه هم مسکن نخواستم. خدا رو شکر که دکترم اونقدر خوش دست بود که دردی به اون صورت نداشتم. هانا رو بعد از آوردن من پیشم آوردند و شیرش دادم. 

تا ساعت 10 شب سوند و سرم داشتم. عصری یه خرده آب بهم دادند و وقتی دیدند که حالت تهوع ندارم بهم آب کمپوت دادند. نصفه شب هم دیگه خودم از جام بلند می شدم و می رفتم دستشویی. فقط راه رفتن دفعه اول یک کم سخت بود که اونهم به خاطر کشیدگی جای بخیه بود.

روز بعد، همسری اومد و صبح هم دکتر اومد ویزیتم کرد. همه چی خوب بود. من رو مرخص کردند و ساعت 2 بعد از ظهر اومدیم خونه مامان.

از خدا می خوام که همه زایمان راحتی داشته باشند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامی مائده
23 آبان 90 20:23
خداروشکر که همه چیز خوب بوده مریمی. دعا کن زایمان من هم راحت باشه
فاطمه
27 آبان 90 21:07
من هروقت بیام نی نی وبلاگ به وب شماهم سر میزنم،دخترتونم هزار ماشالله خیلی نازه،پسری من 2 روز دیگه میاد،دعام کنید،من لینکیدمتون
منا مامان الینا
28 آبان 90 12:19
سلام مریم جون چه خوب که اذیت نشدید خدا کنه زایمان منم خوب باشه عزیزم عکس سیسمونی الینا جون را گذاشتم تشریف بیارید ببینید
رومینا
29 آبان 90 18:41
عکس جدید بزار دلم واسه دخملم تنگ شده
مریم مامان پندار
30 آبان 90 12:24
عکس هانا رو بزار یالا مریم جون میبینم که شما هم مثل من خندان بودی منم هر کی میدید تعجب میکرد باخنده رفتم اتاق عمل