تو خوشحالمون کردی
سلام دختر گلم
امروز می خوام برات داستانی رو تعریف کنم که ممکنه ناراحتت کنه اما دانستنش باعث میشه بفهمی چقدر من و بابا دوستت داریم و چقدر برامون مهمی. تو قراره کمتر از 1 ماه دیگه به دنیا بیای و من روزی هزار بار خدا رو شکر می کنم که تو رو صحیح و سالم برای من نگه داشته.
پارسال این موقع ها من یه نی نی توی دلم داشتم که هیچوقت صدای قلبشو نشنیدم، ندیدمش، حسش نکردم و تنها چیزی که از اون برام به یادگار مونده ناراحتی و حالت های خیلی بدی بود که بهم دست می داد. من و بابات نفهمیدیم که اون نی نی دختر بود یا پسر چون اون خیلی زود رفت پیش خدا. اون کوچولو فقط 8 هفته داشت که رفت. مامانی خیلی اذیت شد. روزی که با بابا رفتن و دیدن که مرده، خیلی گریه کرد اما روزای بعدش خیلی بدتر بود. مامانی خیلی درد داشت و آخر سر هم مجبور شدن توی اتاق عمل اون نی نی رو از دل مامان در بیارن. بابا هومن هم خیلی حالش بد بود. جلوی من خیلی نشون نمی داد اما همه می دیدن که اون هم مثل مامانی داغون شده. به هر حال اون روزا گذشت.
دیگه چیزی نیست که بخوام بگم اما می خوام بدونی از وقتی که فهمیدیم خدا تو رو توی دل من گذاشته همش نگران بودیم و از خدا می خواستیم که تو رو برامون نگه داره و الان خدا رو شکر 8 ماهه که توی دل من هستی و جست و خیزات نشون میده که چقدر ناز و سالم هستی. هر چقدر دوست داری توی دلم تکون بخور، نذار بخوابم و حسابی خودی نشون بده چون من همه جوره حاضرم همه کار واست بکنم. البته باید بگم که من و بابا حاضزیم هرکاری واست بکنیم.
مراقب باش. برامون دعا کن و صحیح و سالم پاتو به دنیایی بذار که همه منتظر ورودت هستن.
ابنم تیکر من براساس تاریخ زایمان که 14 آبان هست: