پرنسس هانا
خانم خانما امروز شما 46 روزتونه و امشب اولین شب یلدای زندگی شماست. توی این مدت کارهای خیلی زیادی یاد گرفتی. از روز اول یادمه که می تونستی گردنت رو بالا نگه داری و مدام هم چشمات باز بود. حتما واسه همینه که الان همش دوست داری همه چیز رو ببینی. وقتی توی خونه تو رو راه می برم، با دقت به تک تک وسایل، تابلوها و همه چیز نگاه می کنی و منهم اسماشون رو واست میگم. هم به فارسی و هم به انگلیسی. موسیقی دوست داری یعنی امیدوارم، چون خونه پره از صدای موزیک. اونهم از همه نوع.
عاشق کشف جاهای جدید هستی. وقتی خونه کسی میریم دلت می خواد رات ببرن تا همه جا رو ببینی.
وقتی هم شیر می خوری که دیگه آخر همه لذت های دنیاست. با اون چشمای درشت رنگیت به من نگاه می کنی و گاهی هم چشمات رو می چرخونی و اطراف رو بررسی می کنی.
عاشق اون موقعی هستم که از خواب بیدار میشی و وقتی گریه می کنی بغلت می کنم، خودت رو محکم به من می مالی و با دستات به تنم و لباسم چنگ می زنی.
هیچی زیباتر از لحظه ای نیست که در آغوش کسی ساکت نمیشی به جز خودم. اینجاست که احساس غرور می کنم. گردنت رو صاف می کنی و نگام می کنی و دل من ضعف میره واست.
خنده های ارادیت روز به روز داره بیشتر میشه و وقتی باهات حرف می زنم می خندی. اول صبح و بعد از ظهر ها که از خواب بلند میشی و سرحال هستی همش می خندی و گاهی هم ذوقک می زنی. با این کارات حاضرم هر شب بیدار بمونم و بیدار خوابی هاتو با عشق تحمل کنم.
اونقدر نور رو دوست داری که هر جا میری چشمت دنبال نور می گرده.
از دیشب هم رسما پستونک خور شدی و من هلاک میشم از خوشی وقتی پستونک رو با دستات می گیری یا با دو تا انگشتت حلقه اش رو سفت نگه میداری.
از خدا ممنونم که تو رو به من داده. تو نور زندگی ما هستی.