هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

بدون تو نمی تونم زندگی کنم

کوچولوی نازم، از سه شنبه که روز مادر بود تا دیشب دل درد و کمردرد بدی داشتم. ترسیدم بلایی سرت اومده باشه. امروز با بابایی رفتیم صدای قلب نازتو بشنویم. خدا می دونه که نزدیک بود سکته کنم تا صدای قلبت پیدا شد. فسقلی حالا دیگه ما رو میذاری سرکار؟ فدات بشم من. امروز 14 هفته و 6 روزمه یعنی توی هفته 15 هستم. بی تابم که اولین تکون تو رو که میگن یه دخمل ناز تپلی هستی احساس کنم. دوستت دارم.
12 مرداد 1390

قشنگ مامان

سلام عزیزم، نفسم، عشقم الهی قربونت برم خوبی؟ چقدر امروز احساس خوبی دارم با اینکه یه کم اول صبح حالت تهوع داشتم. دیشب خیلی خوب بود وقتی قدرت خدا رو دیدم. یعنی تو قراره اینجوری باعث بشی من بتونم بهت شیر بدم عزیز دل مامان؟ خیلی دوست دارم دوباره ببینمت توی سونوگرافی. این دفعه برم دکتر صدای قلبتو ضبط می کنم میذارم اینجا که دنیا صدای قلب نازتو بشنوه عسل من.
12 مرداد 1390

بازی جدید دوب دوب

امروز یه بازی جدید با هم کردیم. وقتی شروع کردی به تکون خوردن و ضربه زدن، من نوازشت کردم. بعد از اولین نوازش و ضربه کوچیکی که با گفتن کلمه دوب دوب همراه بود صبر کردی و دوباره ضربه زدی.  بعد از هر لگد منتظر می موندی که من بگم دوب دوب و دوباره شروع می کردی. خیلی باحال بود مامانی.  یه 15 دقیقه ای با هم بازی کردیم و نتیجه اش این بود که من ضعف کردم از گرسنگی.  اما خیلی خوب بود. اینکه صدای منو می شنیدی و نسبت بهش عکس العمل نشون می دادی حس خوبی به من می داد. زودی بیا بغل مامان............... عاشقتم   ...
8 مرداد 1390