هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

منو ببخش مامانی

سلام عزیز دلم حتما می دونی چرا اینقدر ناراحتم. خب معلومه که می دونی. تو اولین کسی هستی که همه احساس های منو می گیری. امروز خیلی مامان بدی بودم. همش می گفتم چرا باید حامله باشم که نتونم این تعطیلات رو برم سفر؟ با اینکه دکتر گفت مشکلی نداره اما دست و دلم نمیره با اینکه خیلی ذوست دارم برم. آخه می دونی چیه مامان؟ بابایی که پنج شنبه سرکاره. نه مامان شهنازینا تهرانن نه بابا حسین و عمه سارا. همه دارن میرن یه آب و هوایی عوض کنن. منم خسته شدم از بس توی خونه موندم. مامانی ببخش که امروز اینقدر بد بودم و گریه کردم. می دونم که تو هم ناراحتی واسه همینه که الان اینقدر حالم بده. خب مامانی جونم به منم حق بده. از بس تو خونه موندم دارم دق می کنم. کاش می تونس...
12 مرداد 1390

حسودی به تو

سلام عشقم، دیشب بابات کلی نازت کرد و باهات حرف زد. یادته که؟ حالم بد بود و بابایی می گفت اگه باهات حرف بزنه تو حرفشو گوش می کنی و حال مامان مریم خوب میشه. جدی جدی هم اینطوری شد   عوضش بعدش من کلی حسودبازی درآوردم که بابایی مجبور شد دو ساعت هم ناز منو بکشه. عجب گیری کرده ها! دو تا دختر نازنازی داره    دوستش دارم و تو رو هم که می پرستم. ...
12 مرداد 1390

گوش کردن به قرآن

مامانی جون عزیزم، عشق زندگی من راستش هنوز خیلی تا ماه رمضان مونده و من نذر کردم برای تو قرآن رو ختم کنم. امروز تصمیم گرفتم سوره های قرآن رو دانلود کنم و با هم گوش بدیم. مامانی جونم از خدا می خوام تو رو همیشه و همیشه سالم نگه داره. حتما این آرامشی که از شنیدن کلام خدا به وجودم سرازیر میشه روی تو هم تاثیر میذاره.  خیلی خیلی خوشحالم که دوباره فردا روی ماهت رو می بینم گلم. تو ثمره عشق من و باباتی نفس من   ...
12 مرداد 1390

چی بگم

سلام دخترم... منو واقعا ببخش. امروز خیلی حالم گرفته است. دیشب که از نگرانی نخوابیدم. می ترسم بلایی سرت بیاد. از صبح که حالت تهوع داشتم. ناهار همه نتونستم خوب بخورم. دلم هم درد گرفته. با اینکه امروز یه چند تا تکون به خودت دادی تا ابراز وجود کنی، من نتونستم مثل هر روز باهات حرف بزنم و نازت کنم. نشستم منتظر که بابایی بیاد بریم بیرون بلکه بهتر بشم. دوستت دارم عزیزم  ...
12 مرداد 1390

یه بوس برای شما

سلام دختر قشنگم... امروز بر خلاف دو سه روز پیش ساکتی. الهی بمیرم.. تقصیر منه..دیشب آنچنان عطسه کردم که فکر کنم اون تو وارونه شدی   تا صبح زیر دلم درد می کرد. ببخشید. اما عوضش دیروز کلی واسم رقصیدی... از راست می رفتی وسط و بر می گشتی سر جات.... الهی قربونت برم    ...
12 مرداد 1390

فکر کنم اولین تکون تو رو حس کردم

سلام عشق من، خوبی مامانی؟ احساس می کنم امروز برای اولین بار تکون خوردن تو رو احساس کردم. پای کامپیوتر نشسته بودم که احساس کردم پوست سمت چپ دلم جابجا شد و بعدش توی دلم یه چیزی جابجا شد. یعنی تو بودی مامان؟ وای که چه ذوقی کردم دختر قشنگم. همین 10 دقیقه پیش هم کنار بابایی نشسته بودم که دوباره اونطوری شد. تا بابایی اومد دستشو بذاره دیگه تموم شده بود. انگار پوستم مور مور می شد. وای عزیزم، کی میشه قوی بشی همچین لگد بزنی جیغم بره آسمون؟    دوستت دارم دختر مامان و بابا  ...
12 مرداد 1390