هانا و باباش
امروز جمعه 8 اردیبهشت 1391 شده دیگه و دختر ما یه عالمه کارای جدید می کنه.
اول اینو بگم که هفته پیش قرار شد برم دوباره موسسه و زبان درس بدم. دو جلسه رفتم اما دختر عزیزم وقتی برای اولین بار حدود 2 ساعت با باباش توی خونه تنها موند 45 دقیقه آخر بدجوری گریه کرد. دیدم داره اذیت میشه. آخه توی خونه حتی روزایی هم که کلاس نداشتم همش به من می چسبید واسه همین دیگه نمیرم با اینکه خیلی دلم می خواست برم دوباره درس بدم. اما فدای سر هانا جونم
اولین سرماخوردگی رو هم که خوردی... بمیرم واست
هانا بانوی ما دیگه میشینه و البته کمی لق لق می خوره.... کلا نشستن رو دوست داره خیلی
اما اخیرا وقتی میشینه باسنش رو هل میده جلو و کمرش رو کاملا بلند می کنه.. نمی دونم دقیقا می خواد چیکار کنه
دوباره صداش در اومده و از الف یا ی رو جدا جدا میگه.
دیگه توی کریرش بند نمیشه و یه جورایی کریر واسش کوچیک شده.... قد بلند منننننن
توی صندلی غذاش میشینه و سوپ و فرنی و پوره رو می خوره و کلی هم لذت می بره البته در حین خوردن برنامه های زیان انگلسیش رو می بینه و حال می کنه. منهم همراه با اون برنامه ها باهاش کار می کنم. در حال حاضر هانا علاقه خاصی به الفبای زبان انگلیسی داره و از هجی کردن کلمات خوشش میاد.
توی روروئک سواری ماهر شده و علاوه بر دنده عقب به پهلو ها هم حرکت می کنه.
کلا دختر ما خیلیییییییییی شیطون و وروجکه و فکر نکنم با وجود هانا نیازی به بچه پسر داشه باشیم.
عکسها:
بده من مامان...
کور شدم خببببببببببب
اولین نشستن:
چه دخملی