شیرین زبونی

دختر خوشگلم اونقدرررررررررر سر هممون شلوغه حتی تو  که فرصت نمی کنم وبلاگتو به روز کنم. عکس هم که به زور باید ازت بگیرم به خدا. تا دوربین می بینی بیش فعال میشی 

ما از اون دفعه که رفتیم استخر یه عالمه کار کردیم. یه روز خانه کودک تماشا رفتیم با مشکات (مشتات به قول شما) ، راستین، هیراد و سبحان. عکساش پیش خاله مریمه مامان سبحان. ایشالا می گیرم میذارم بعدا. 

خب دیگه چبکار کردیم؟ .... آهان، داریم اسباب کشی می کنیم چون صاحبخونه مون خیلی آدم بدیه نذاشت ما بمونیم تو خونه تا دو ماه دیگه که خونه خودمون آماده میشه. پس رفتیم یه جا دیگه اجاره کردیم. از امشب هم باید بیفتیم به جون وسایل. 

حالا از حرفایی که می زنی بگم - جملاتت دیگه 5 6 کلمه ای شدن هزارماشالا. پریروز هم که مرکز پایش آفتاب رفته بودیم خانم دکترش گفت که نسبت به سنت مهارت کلامی خیلی خوبی داری. خدا رو شکر.

اول اینکه عاشق قصه هستی اونم قصه هانا جاهایی که قرمز می کنم رو خودت میگی.. یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. یه دختری بود اسمش هانا بود. هانای قصه ما صبح که از خواب پا می شد می گفت سلام مامان. می رفت دستشویی جیش مزی کرد صورتشو می شست می رفت کجا؟ مهد پیش شهلا جون. اونجا با دوستاش چبکار می کرد؟ بازی و ادامه داستان 

شبا موقع شام میگی... وقت شامه بریم کمک هههههههههه

شعر هم زیاد بلدی می خونی: تاب تاب عباسی ادا (خدا) منو ندازی (نندازی) اگه منو بدازی (بندازی) بابا بدازی 

عروسک قشنگ من - جوجه جوجه طلایی - تا 20 می شمری.

می خونم واست: یه روز یه بچه ای دیدم... سردوپام خشکیدم کاسه سوپو سر می کشید... تو میگی فرت فرت فرت

بعضی وقتا میگم بیا بغلم میگی نه.... گیه اون (گریه کن) منم گریه می کنم تو میگی دوستت دارم مامان. خیلی خوبههههههههههههههههه عاشق این حرفتم

دیشب اومدی میگی مریم اوجایی پس بیا . از وقتی رفتیم مشاور بیشتر با هم بازی می کنیم. منم اون وسط جوگیر میشم فشارت میدم له میشی  خببببببببببب خیلی نوشتم دیگه....

عکس هم واسه پست بعدی ایشالا. دوستت دارم عشق مامان