هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

حسودی به تو

سلام عشقم، دیشب بابات کلی نازت کرد و باهات حرف زد. یادته که؟ حالم بد بود و بابایی می گفت اگه باهات حرف بزنه تو حرفشو گوش می کنی و حال مامان مریم خوب میشه. جدی جدی هم اینطوری شد   عوضش بعدش من کلی حسودبازی درآوردم که بابایی مجبور شد دو ساعت هم ناز منو بکشه. عجب گیری کرده ها! دو تا دختر نازنازی داره    دوستش دارم و تو رو هم که می پرستم. ...
12 مرداد 1390

گوش کردن به قرآن

مامانی جون عزیزم، عشق زندگی من راستش هنوز خیلی تا ماه رمضان مونده و من نذر کردم برای تو قرآن رو ختم کنم. امروز تصمیم گرفتم سوره های قرآن رو دانلود کنم و با هم گوش بدیم. مامانی جونم از خدا می خوام تو رو همیشه و همیشه سالم نگه داره. حتما این آرامشی که از شنیدن کلام خدا به وجودم سرازیر میشه روی تو هم تاثیر میذاره.  خیلی خیلی خوشحالم که دوباره فردا روی ماهت رو می بینم گلم. تو ثمره عشق من و باباتی نفس من   ...
12 مرداد 1390

چی بگم

سلام دخترم... منو واقعا ببخش. امروز خیلی حالم گرفته است. دیشب که از نگرانی نخوابیدم. می ترسم بلایی سرت بیاد. از صبح که حالت تهوع داشتم. ناهار همه نتونستم خوب بخورم. دلم هم درد گرفته. با اینکه امروز یه چند تا تکون به خودت دادی تا ابراز وجود کنی، من نتونستم مثل هر روز باهات حرف بزنم و نازت کنم. نشستم منتظر که بابایی بیاد بریم بیرون بلکه بهتر بشم. دوستت دارم عزیزم  ...
12 مرداد 1390

یه بوس برای شما

سلام دختر قشنگم... امروز بر خلاف دو سه روز پیش ساکتی. الهی بمیرم.. تقصیر منه..دیشب آنچنان عطسه کردم که فکر کنم اون تو وارونه شدی   تا صبح زیر دلم درد می کرد. ببخشید. اما عوضش دیروز کلی واسم رقصیدی... از راست می رفتی وسط و بر می گشتی سر جات.... الهی قربونت برم    ...
12 مرداد 1390

فکر کنم اولین تکون تو رو حس کردم

سلام عشق من، خوبی مامانی؟ احساس می کنم امروز برای اولین بار تکون خوردن تو رو احساس کردم. پای کامپیوتر نشسته بودم که احساس کردم پوست سمت چپ دلم جابجا شد و بعدش توی دلم یه چیزی جابجا شد. یعنی تو بودی مامان؟ وای که چه ذوقی کردم دختر قشنگم. همین 10 دقیقه پیش هم کنار بابایی نشسته بودم که دوباره اونطوری شد. تا بابایی اومد دستشو بذاره دیگه تموم شده بود. انگار پوستم مور مور می شد. وای عزیزم، کی میشه قوی بشی همچین لگد بزنی جیغم بره آسمون؟    دوستت دارم دختر مامان و بابا  ...
12 مرداد 1390

بدون تو نمی تونم زندگی کنم

کوچولوی نازم، از سه شنبه که روز مادر بود تا دیشب دل درد و کمردرد بدی داشتم. ترسیدم بلایی سرت اومده باشه. امروز با بابایی رفتیم صدای قلب نازتو بشنویم. خدا می دونه که نزدیک بود سکته کنم تا صدای قلبت پیدا شد. فسقلی حالا دیگه ما رو میذاری سرکار؟ فدات بشم من. امروز 14 هفته و 6 روزمه یعنی توی هفته 15 هستم. بی تابم که اولین تکون تو رو که میگن یه دخمل ناز تپلی هستی احساس کنم. دوستت دارم.
12 مرداد 1390

قشنگ مامان

سلام عزیزم، نفسم، عشقم الهی قربونت برم خوبی؟ چقدر امروز احساس خوبی دارم با اینکه یه کم اول صبح حالت تهوع داشتم. دیشب خیلی خوب بود وقتی قدرت خدا رو دیدم. یعنی تو قراره اینجوری باعث بشی من بتونم بهت شیر بدم عزیز دل مامان؟ خیلی دوست دارم دوباره ببینمت توی سونوگرافی. این دفعه برم دکتر صدای قلبتو ضبط می کنم میذارم اینجا که دنیا صدای قلب نازتو بشنوه عسل من.
12 مرداد 1390