سخنی با دخترم
دخترم گلم، بی اسم مامان
چرا امروز با اون تکونات منو مهمون نمی کنی؟ از صبح دلم هزار جا رفته. از دیروز کلا آروم شدی. اصلا یادم نمیاد دیشب که خواب بودم تکون خوردی یا نه. میشه یه دونه از اون لگدهای جانانه ات بزنی؟ به بابا هومن گفتم شب بیاد ببینه می تونه یه کاری کنه تکون بخوری. آخه همیشه به حرفای اون گوش میدی. دختر بابا که میگن همینه دیگه.
شنبه رفته بودم دکتر. گفت که 12 شهریور برم سونوگرافی. تا اون موقع خیلی مونده. خیلی دوست دارم دوباره ببینمت فینگیلی کوچولو موچولو. فنچول من یعنی میشه هر چه زودتر این چند ماه باقیمانده بگذره و تو بیای؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی